جدول جو
جدول جو

معنی پای کشان - جستجوی لغت در جدول جو

پای کشان
پاکشان، در حال پا کشیدن بر زمین، ویژگی آنکه آهسته و به کندی قدم بردارد
تصویری از پای کشان
تصویر پای کشان
فرهنگ فارسی عمید
پای کشان
(کَ / کِ)
در حال کشیدن پا.
- پای کشان آمدن یا رفتن، رفتن با تأنی و بطؤ چنانکه فالج زده ای: رجا گفت...چون دانستم که کار محکم شد و بیعت تو کرده آمد از پس مرگ سلیمان گفتم برخیزید و پیش امیرالمؤمنین شویدکه او بمرد و عهدنامه بازکردم و بر ایشان خواندم و چون به نام عمر بن عبدالعزیز رسیدم هشام بن عبدالملک بانگ کرد و گفت ما او را هرگز بیعت نکنیم گفتم واﷲ که اگر بیعت نکنی سرت بردارم هشام بیامد پای کشان و بیعت کرد. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
مرکب جود تیزدست کند
در هزیمت نیاز پای کشد.
مسعودسعد.
آنکه غفلت بر احوال وی غالب... مدهوش و پای کشان میرفت. (کلیله و دمنۀ بهرامشاهی). احمد خوارزمی گفت مرا از هیبت او قوت از اعضا برفت و برخاستم پای کشان از بارگاه او بیرون آمدم و به استشعار و خوفی هرچه تمامتر خود را بوثاق انداختم. (ترجمه تاریخ یمینی). مری، پای کشان رفتن... (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پای کشان
در حال پای کشیدن، یا پای کشان رفتن، پای را کشیدن چون اشخاص فالج
تصویری از پای کشان
تصویر پای کشان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاکشان
تصویر پاکشان
در حال پا کشیدن بر زمین، ویژگی آنکه آهسته و به کندی قدم بردارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پای کوبان
تصویر پای کوبان
پاکوبان، رقص کنان، در حال پاکوفتن، پای کوبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پای کلاغ
تصویر پای کلاغ
غازایاقی، گیاهی بیابانی با برگ هایی دراز و بریده شبیه پای کلاغ با گل هایی سفید، ارتفاعی درحدود ۳۰سانتی متر و تخم هایی ریز و تلخ مزه، به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود
کلاغ پا، زغارچه، آطریلال، اطریلال، پاکلاغی، رجل الغراب
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دهی از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد، واقع در 12 هزارگزی شمال باختری دورود و هزارگزی باختر راه شوسۀ دورود به بروجرد. جلگه، معتدل. دارای 243 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
بمعنی ترجمه باشد و آن معنی لغتی است از زبانی بزبان دیگر. (برهان). وستی. همسیراز. پچوه. پچواک. (اصل کلمه و مترادفات که در ذیل آورده ایم مجعول و مصنوع بنظر می آید مگر آنکه شواهدی آنرا تأیید کند)
لغت نامه دهخدا
(نَ هََ)
بازآمدن باشد. بمعنی اینکه قبل از این نمی آمد و حالا می آید. (برهان). پاگشا کردن، طلاق دادن. (برهان). مطلقه کردن، گریختن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(یِ کَ)
قازایاغی. اطریلال، قلم چرا. (غیاث اللغات). خطی بغایت زشت. قلم انداز
لغت نامه دهخدا
(کِ)
فنی است از کشتی که حریف را از کمر گرفته چنان بردارند که پایش بلند شود. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
جائی که مصالح فراهم آورده زیر عمارت انبار کنند. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پای کوبان
تصویر پای کوبان
در حال پا کوبیدن رقصان پای اندازان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای کلاغ
تصویر پای کلاغ
خطی بغایت زشت قلم چرا قلم انداز
فرهنگ لغت هوشیار
فنی است از کشتی که حریف را از کمر گرفته چنان بردارند که پایش بلند شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای کشیدن
تصویر پای کشیدن
پا کشیدن، فریفتن فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای گشادن
تصویر پای گشادن
پای باز کردن بجاییباز آمدن، طلاق دادن مطلقه کردن، گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای کشیدن
تصویر پای کشیدن
((کِ دَ))
از پا درآوردن
فرهنگ فارسی معین